سرنوشت بازماندگان امپراطوري آشور

سرنوشت بازماندگان امپراطوري آشور

يكي از سوالات جالب و بحث برانگيز در خصوص امپراطوري آشور اين است كه چرا هيچ گاه اين ملت به عنوان كشوري مستقل قد علم ننمود؟ چرا كه اين روند براي ملتي كه خود را حاكم اوليه خاورميانه ميدانست و جهانيان اين شناخت را از اين ملت دارند، سوال بر انگيز است. براي پاسخ دادن به اين سوال مي توان چند علل خاص را مورد بررسي قرار داد.

ابتدا بايد وقايع پس از سقوط نينوا را بررسي نماييم. يكي از شديد ترين اين وقايع، سرنگون كنندگان اين دولت، پس از دست يابي به نينوا، شهرهاي بزرگ و مهم آشوري نشين را تخريب كردند كه اين امر فرصت بازيابي توان و قدرت نظامي را از مردم سلب كرد. كشتارهاي بزرگي كه فاتحان در شهرهاي بزرگ آشوري انجام دادند هم دليل كاهش نيروهاي انساني آشوري شد و هم باعث پراكنده شدن نجات يافتگان از درگيري ها و جنگ ها و فرار آنها به مناطق ديگر شد. البته مطابق گفته محقق كوينتوس كورايوس بايد شهر آربلا را از اين امر مستثني كرد زيرا اسناد تاريخي بيانگر در امان ماندن اين شهر از دست تخريب گران است چرا كه اسكندر مقدوني هنگام ورود به اين شهر جواهرات سلطنتي مي يابد. مادها تعداد زيادي از آشوري ها را وارد دولت خود كردند تا از مهارت هاي خاص فني آنها بهره ببرند. بزرگان باستان شناسي و محققان تاريخ بر اين باورند كه بسياري از آثار هنري پرشكوه پرسپوليس و اكباتان توسط اين هنرمندان آشوري خلق شده اند، و حتي اين كارگران آشوري بودند كه طرز ساختن مهرهاي مختلف را به هخامنشيان آموزش دادند. از طرف ديگر قدرتهاي تازه نفس اروپايي و تشكيل امپراتوري بسيار وسيع فارس نيز از عواملي بود كه مجال احياي موقعيت از دست رفته را به آشوري ها نداد. بين النهرين در دوره هاي مختلف از جمله پارتها صحنه جنگ هاي شديد و خونين بين ايرانيها و سلوكي ها بود، اين جنگها چون اكثرا در داخل شهرهاي شمالي بين النهرين بود تاثيرات مخربي بر ساكنين آن منطقه به جاي گذاشت.

در خصوص وضعيت آشوريها در عصر ساسانيان نيز به چند موارد مختصر مي توان اشاره كرد. در جريان هستيد كه در تاريخ مسيحيت دو انشقاق بزرگ وجود دارد، اولين انشقاق بزرگ در سال ۳۲۵ ميلادي است كه تعداد ۳۱۸ عالم جهان مسيحيت به دستور كنستانتين امپراطور روم در نيقيه گرد هم مي آيند. در آن سال پاتريارك كليساي شرق عالي جناب مارشمعون بارساباي بوده اند بنا به اختلافات شاه زرتشت خسرو پرويز با امپراطوري روم نتوانست در اين اجماع شركت كند اما دو تن به نام هاي "مار يعقو" و "مار يوخنه" را به اين اجماع فرستاد. در اين عصر هميشه مسيحيان به خصوص مسيحيان آشوري مورد اتهام جاسوسي زرتشتيان بودند و به اين دليل كه متهم به جاسوسي براي امپراطوري روم بودند بارها مورد قتل عام قرار گرفتند از طرف ديگر به دليل شباهت ايمان مار نسطوروس در خصوص ماهيت و ذات مسيح به كليساي شرق نام نسطوري براي تقبيح و تمسخر توسط صاحبان عقايد ديگر در عالم مسيحيت بر كليساي شرق گذاشته شد در حالي كه اين كليسا خود داراي نام بود و اكنون نيز در منابع به اشتباه به كليساي شرق كليساي نسطوري گفته مي شود.

دومين انشقاق بزرگ در قرن پنجم ميلادي است كه در سال ۴۲۸ يا بنا به تعبير منابعي ديگر در سال ۴۳۱ بوده است كه به اجماع افسس شهرت دارد. در اين ايام نيز به جز اتهامات سنگين زرتشتيان بر آشوريان از طرف ديگر رومي ها نيز به چشم خائنان به آشوريان نگاه مي كردند چرا كه مذهب رسمي روم كاتوليك بود و به چشم تمسخر و تقبيح به آشوريان پيرو شرق نگاه مي شد. در سال ۵۱۹ ميلادي نيز پادشاهي يهودي در منطقه يمن امروزي به قدرت رسيد اين شاه خونخوار به بهانه اسارت يهوديان توسط امپراطوري آشور در بيش از ۱۰۰۰ سال قبل از آن تمامي ساكنين آشوري منطقه را نسل كشي كرد به گونه اي كه هيچ بازمانده بومي در منطقه نماند. بسياري بر اين باورند كه هيچ سرزمين بزرگي و قوم بزرگ چون آشور به غارت و بردگي نرفته است. سياست و فرهنگ و تمدن اين ملت به ملت فارس الحاق شد چرا كه در زندگي، سپاهگيري، كشورداري مادها و پارسها و همچنين مذهب زرتشتيها كامل مشهود بوده است. حتي اسناد تاريخي نشان مي دهند كه در دوران خلفاي عباسي مذهب باستاني آشوريها در ميان مردماني كه در اطراف حران مي زيسته اند دوام داشته است. اما امروزه اين احوال چگونه است؟

هنوز هم در قرن اخير نسل كشي هاي بزرگي چون نسل كشي سيفو و سمل گريبان اين ملت بي پناه را گرفته اند در طول دو قرن اخير چندين بار روستاهاي آشوري نشين منطقه مورد حمله اكراد به خصوص اكراد شكاك قرار گرفته اند كه در اين خصوص مي توان به دو روستاي گلپاشين و سير شهرستان اورميه اشاره كرد. شرايط اقتصادي، ملي، مذهبي و غيره، باعث كوچ كردن هاي اين ملت به مناطق ديگر مي شود به طوري كه خاك اجداد خود را بدون در نظر گرفتن حتي منطق اقتصادي به قيمت هاي پايين واگذار مي كنند و به كشورهاي ديگر مهاجرت مي كنند. از سوي ديگر تشكيل گروهك هاي افراطي و تروريستي چون القاعده و داعش از التيام يافتن زخم اين ملت جلوگيري مي كند به گونه اي كه تا دو سال پيش اكثريت جمعيت مسيحي منطقه را آشوري ها تشكيل مي دادند كه براي شماردن جمعيت آن ها از چند ميليون استفاده مي كردند اما امروزه لفظ چند هزار به جاي آن استفاده مي شود. هر روز شاهد انفجار كليساها و مراكز اين ملت هستيم روستاها و شهرهاي اين ملت به خصوص در طول قرن اخير مورد تاخت تاز قرار گرفتند. نبودن يك فضاي جامع سياسي نزديك به ۱۶ حزب سياسي براي اين ملت به ارمغان آورد. از سوي ديگر نفوذ سياست هاي واتيكان در قرن پانزدهم ميلادي موفق شد ميسيونر هاي اين كليسا به دو شق كردن مذهب اوليه آشوري ها يعني كليساي شرق بپردازند و با به كار بردن لفظ كلداني در مقابل لفظ آشوري بر عده اي از آشورياني كه از كليساي شرق (كه در منابع به اشتباه كليساي نسطوري هم گفته شده است) جدا شده بودند و به آيين كاتوليك روي آورده بودند موجي ديگر در دو شق شدن اين ملت بزرگ است كه به اشتباه امروز تفكر اين است كه كلداني ها يك ملت مستقل از آشوري ها مي باشند در حالي كه يك مذهب و جزئي از اين ملت هستند و اگر منظور از كلداني ها آخرين قومي بود كه بر بين النهرين نزديك به يك قرن حكومت راند بايد گفت نام آن قوم بابلي ها بود كه از آن در مقابل بابل قديم( حكومت سلسه اموري ها) به بابل جديد ياد ميكنند و كلداني ها جزئي از بابلي ها بودند كه ستاره شناس و صحرا نشين بودند به گونه اي كه وقتي نبوكد نصر شاه بابل جديد خواب ميبيند مي گويد پيش گوها و كلداني ها (ستاره شناس) هارا نزد من آوريد. اگر كلده يك ملت است مگر مي توان يك ملت را نزد يك شاه به اجماع برد. اين سياست واتيكان را مبني بر نبود اسمي از آشور مي توانيم حتي در ماده ۲ آيين نامه احوال شخصيه جمعيت هاي كاتوليك ايران بنگريم چرا كه در اين ماده گفته شده است كه جمعيت هاي كاتوليكي ايران به شرح زير مي باشد:

  1. جمعيت داراي آداب ارمني
  2. جمعيت داراي آداب كلداني
  3. جمعيت داراي آداب لاتين

چرا نامي از آشور نيست؟ چرا بايد لفظ كلده به صورت مجزا استفاده شود؟ مگر اكثر جمعيت كاتوليك ايران آشوري نمي باشد؟ اگر منظور از كلده نام مذهب است پس چرا اين لفظ در مقابل الفاظ لاتين و ارمني استفاده شده است؟ پس اگر اينگونه استدلال كنيم قضيه سالب به انتفاع موضوع است و نبودن نام آشور دال بر سياست هاي تجزيه طلبانه دوست نداران اين ملت است. از سوي ديگر دو شق شدن ملت آشور در بين حكومت هاي ايراني و رومي باعث پيدايش دو گويش متفاوت از زبان آشوري شد. در خصوص دو گويش شرقي و غربي زبان اشوري بايد به اين اشاره كرد كه گويش غربي كه اكثر سرياني ها استفاده مي كنند داراي قدمت بيشتري نسبت به گويش شرقي است. در جريان هستيد كه زبان آشوري از زبان هايي است كه واج هاي صامت فراواني داشته كه بدون واج هاي مصوت (كه در زبان آشوري حركه ها هستند) نميتوان آن را خواند. در گويش غربي زبان آشوري كاملا شاهد ضمه گرفتن اكثر حروف بخصوص در آخر آنها هستيم. كه اين نوع مصوت كردن حروف رايج ميان اولين تمدن هاي آشوري و اولين شاهان آشوري مي باشد. پس اين جا راحت ميتوانيم دريابيم كه ضمه گرفتن دال بر قدمت اين گويش نسبت به گويش شرقي بوده است. همچون هر زباني، ما آشوريان شرقي گويش نوين زبان خود را صحبت مي كنيم و بيشتر دلالت بر مصوت هاي فتحه و كسره داريم كه از نظر زبان شناسي اين يك پيشرفت گويشي مي باشد. بله ما در اصل گويش نوين و مدرنيته زبان خود را صحبت مي كنيم و برادران سرياني ما گويش اصيل و قديمي را با خود به نسل هاي بعد همچنان منتقل مي كنند. از سوي ديگر در مكاتبات مقامات دولتي امپراطوري عثماني در خصوص نسل كشي ها و كوچ هاي اجباري كه در زمان كشتار سيفو صورت گرفت به اين پي مي بريم كه عثماني ها آشوري هاي تابع كليساي ارتدكس سرياني را به چشم ملتي مستقل از آشوري هاي ديگر (كه اكثرا پيرو كليساي شرق و از ساكنين دياربكر بوده اند) ديده اند به گونه اي كه لفظ سورياني لر (سرياني ها) و آسوري لر (آشوري ها) در اين مكاتبات به چشم ميخورد. اين تمايز اشتباه باعث شد كه برادران تابع كليساي سرياني با نگه داشتن اين اسم تا حدي از كشتار و تعقيب ها در امان باشند كه بعد از چند نسل اين تصور به وجود آمد كه سرياني ها ملتي مستقل از آشوري ها هستند نه اينكه مذهبي از مذاهب مسيحيت مي باشند. يعني در حال حاضر يك ملتي هستيم كه به سه اسم خود را تقسيم كرده ايم نه مذهب كليسايي داريم و شانزده حزب سياسي داريم. با اين حال اتحاد لازم را نداريم. جدي نگرفته شدن ايام ملي توسط انجمن هاي آشوري به عنوان ساده ترين و بديهي ترين موسسه ملي كه اخيرا در اورميه به چشم خورد مي تواند يك عامل مهم در بي تفاوت بودن به كارهاي ملي بشود چرا كه هرگاه اين عوامل در كنار يكديگر قرار گيرند انگيزه براي فرهنگ سازي و ملي گرايي در بين آحاد مردم از بين خواهد رفت و نتيجه اش در مثالي ساده اين است كه هرگاه بهم برسيم به مخاطب خود بگوييم از كدام كليسايي اگر در آنجا توافق يافتيم بگوييم از كدام شهري بعد از آن بگوييم از كدام روستايي و همينطور به تجزيه و تكه تكه كردن خود ادامه دهيم. اين است سرنوشت حال كنوني ما حتي مهاجرت هاي ما نيز هدف دار نمي باشند چرا كه اگر هدف دار مي بود فاكتور اكثريت جمعيتي را مي توانستيم در ناحيه جديد بدست بياوريم و براي خود احقاق حق هايي مي كرديم اما صرفا مشكل مهاجرت فقط هدف دار نبودن آن نيست، از نظر فرهنگي نيز قابل تامل است كه بنگريم چرا اكثر فرزندان خانواده هاي مهاجر زبان مادري خود را نمي آموزند و يا آموخته اند اما آن را تكلم نمي كنند؟ در حالي كه همه اين شهر ها پر از كليساها و انجمن ها و موسسه هاي آشوري زبان است؟ از نظر اقتصادي نيز اين بررسي قابل تامل است بايد توجه كرد كه اين اشخاص در كشور مبدا رفاه اقتصادي داشته اند يا در كشور مقصد؟ به راستي چاره چيست؟ تمامي اين اسم هاي سه گانه ملت ، تمامي اين مذاهب و احزاب را بايد در درجات بعدي مهم بدانيد و در درجه اول فقط ملي گرايي را پيشه كنيم و ارق ملي را مهمتر از اين بدانيم كه مخاطبمان از كدام روستا و كليسا و قبيله و شهر است . به اميد خدا تمامي روشنفكران و رهبران مذهبي و سياسي به اين وحدت در عين كثرت برسند كه هيچ اسم و هيچ صفت و هيچ چيز ديگر مهم تر از ملي گرايي نيست در غير اين صورت اين ملت بزرگ هضم در جوامعي خواهد شد كه به صورت اقليت در آن زندگي مي كند.

سخن اخر: اين نوشته خلاصه اي از وضعيت اين ملت بعد از سقوط نينوا تا عصر حاضر است اگر در اين نوشته صراحتا به بيان موارد و دلايل پرداختيم مي گوييم هدف اين است كه بدون تعارف صراحتا چاره جويي هارا بيابيم و انتقادات را بكنيم چرا كه گفتن حقايق تلخ را به نگفتن و سكوت ترجيح مي دهيم و هدف صرفا تشكيل اتحاد ملي است و اين انتظار را داريم كه ملت به مفهوم واقعي كلمه آگاه شود و بداند كه ملي گرايي براي اين ملت مهم تر از جناح گيري حزبي و مذهب گرايي است . اين نوشته بسيار خلاصه بوده و در آن سعي شده است به اكثر دلايل مهم مورد بحث به زبان شيوا و صريح اشاره شود كه اگر خدا بخواهد و عمري باقي باشد در آينده هر يك از دلايل آن را به صورت مجزا تحليل و تفسير خواهيم كرد.

منابع كاربردي:

  1. امپراطوري آشور نوشته جناب آقاي سرگيز بنيامين
  2. آيين نامه احوال شخصيه جمعيت هاي كاتوليك ايران
  3. اسناد و مباحثي درباره تاريخ كليساي شرق، جلد اول چاپ كانون يوحنا رسول
  4. گزارشات طلعت پاشا از نسل كشي هاي ارامنه نوشته جناب آقاي آرا صارفيان