آشوريان و مسيحيت

آشوريان و مسيحيت

آشوريان و مسيحيت، مبحث بسيار مفصل و جذابي است و گفتني در اين زمينه نيز بسيار است. منتهي طرح كلّ مسايل در اين مقاله به علت وسعت دامنه اين بحث مقدور نيست و لذا مسئله بطور اختصار و بسيار خلاصه تحرير خواهد شد. البته اين قول به خوانندگان عزيز داده مي شود كه پس از پايان اين رشته مقالات، جزئيات مسئله آشوريان و مسيحيت و كليساي مسيحي آشوريان و خدمات آشوريان براي كليساي مسيحيت و بطور كلّي نقش آشوريان در توسعه، گسترش و تبشير مسيحيت طي مقالات متعددي و بطور مفصل و كامل، تقديم شود.

روايت آشوريان و مسيحيت را بايد با بررسي وضع كلّي آشوريان پس از سقوط سياسي امپراتوري آشوري در قرون هفتم و ششم ق.م آغاز نمود. نينوا پايتخت امپراتوري آشوري در سال 612 ق.م با تهاجم مشترك سلطنت نشين بابل و اقوام شرق زاگرس كه در تاريخ به مادها معروفند، سقوط كرد. سلطنت نشين بابل نيز در سال 539 ق.م توسط كورش هخامنشي ساقط شد و از اين تاريخ به بعد ديگر قدرت سياسي اين امپراتوري بكلّي از بين رفت. ولي نفوذ فرهنگي و تمدن آشور و علوم و فنون و اصول سياسي و اقتصادي و اجتماعي و مذهبي آشوريان، كما في السابق حاكم مطلق در كليه سرزمينهاي تحت سيطره امپراتوري هخامنشي بود. هخامنشيان جاي خود را به يونانيان دادند و اين امپراتوري در سال 331 ق.م به دست اسكندر مقدوني از بين رفت و اسكندر معروف به كبير در سال 323 ق.م در بابل درگذشت و امپراتوري وسيع خود را كه كليه سرزمينهاي واقع بين يونان تا هندوستان را در بر مي گرفت، بلاصاحب گذاشت. جانشينان وي بالاخره پس از يك رشته جنگهاي خونين وحشيانه، هريك در سال 312 ق.م قسمتي از اين ارثيه را تصاحب كردند.

سلوكيان در سرزمين هاي شرق مديترانه تا هند استقرار يافتند و مصر نصيب بطلميوس سوتر گرديد. در مورد متصرفات اسكندر در اروپا و سرنوشت آنها، به دليل عدم ارتباط با مبحث ما صحبت نمي شود.

سلوكوس در سال 300 ق.م انطاكيه شام ((انتيوخيا)) را در غرب سوريه آن زمان، كه اكنون جزو تركيه مي باشد، ساخت و آن را پايتخت خود قرار داد و آشوريان نواحي ديگر منجمله آشوريان بين النهرين را به اين شهر منتقل نمود. ناگفته نماند سلوكيان بيش از چهارده شهر در سرزمين هاي تحت تسلط خود به نام انطاكيه (انتيوخا) ساخته اند كه انطاكيه شام، انطاكيه اصلي و شماره يك و پايتخت آنان به شمار مي رود. روند انتقال آشوريان بين النهرين به شهرهاي متعدد ساخته شده بوسيله سلوكيان، به همين جا خاتمه نيافت، بلكه با ساختن هر شهر جديدي اكثر قريب به اتفاق اهالي آن را آشوريان منتقل شده از ساير نواحي تشكيل مي دادند و بدين سان پس از انتقال آشوريان در اجراي سياست امتزاج نژادها بوسيله خود شاهان آشوري، در عصر اين امپراتوري امواج ثانوي نقل و انتقال آشوريان توسط هخامنشيان و سپس يونانيان و سلوكيان انجام گرفت. نقل و انتقال آشوريان به اين دليل انجام مي گرفت كه شهرهاي جديد و نواحي تازه تاسيس نياز به مردم متمدن، هنرمند، صنعتگر، سپاهي، كاتب، روحاني، كشاورز حرفه اي و ساير طبقات تحصيل كرده داشتند و اين طبقات و اقشار را تنها آشوريان تشكيل مي دادند. غيريونانيان، از آن جمله آشوريان، در شهرهاي يوناني سازماني داشتند كه به آن ((پولقيوما)) مي گفتند. در عصر سلوكيان تبعيض نژادي وجود نداشت و سلاطين سلوكي به مردم محلي و آشوريان اتكا داشتند. اين نقل و انتقالات حتي در قرون بعدي و عصر روميان، اشكانيان، ساسانيان، اعراب، مغولها و ساير سلسله ها و طوايف و قبايل كه در بين النهرين و سرزمين هاي اطراف آن حكومت داشته اند انجام گرفته است.

به همين علت در شهرها و سرزمين هاي واقع در ساحل مديترانه از غرب و نواحي شرقي هند از شرق، همه جا آشوريان استقرار داشتند ولي انبوه تراكم آنان، غرب و شمال ايران كنوني و حوالي درياي خزر از شرق و سواحل مديترانه در غرب بود؛ مخصوصاً بين النهرين، اكثريت مردمش آشوري بوده اند. بعضي سرداران يوناني مثل بطلميوس و كنسول هاي رومي حتي آشوريان طرفدار خود را به مصر و يونان و روم نيز انتقال داده اند.

سروري سلوكيان تا اواسط قرن اول ق.م بيشتر دوام نيافت و حوالي سال 65 ق.م سوريه فعلي و قسمتي از بين النهرين ايالتي از امپراتوري روم گرديدند.

در زمان ظهور مسيح در فلسطين، امپراتوري روم حاكم منطقه بود و آشوريان كه با زبان آرامي تكلم مي نمودند، همه جا حتي در فلسطين نيز اكثريت قابل توجهي از ساكنين منطقه را تشكيل مي دادند. همچنين در زمان ظهور مسيح، آشوريان داراي دولتهاي كوچكي نيز بوده اند، كه اين دولت ها عبارت بودند از:

  1. دولت هوب يا اديابن. كه اين دولت در محل اربيل فعلي استقرار داشت اين دولت در اواخر حكومت سلوكيان تشكيل و سپس با استقرار اشكانيان و تصرف اين منطقه به استقلال رسيد.
  2. دولت سلطنتي ادسا كه اين دولت به اسم پايتخت آن يعني دولت الرُها و بطوري كه يونانيان گفته اند، ادسا معروف بود. در زبان آشوري، اين دولت به اسم دولت اورحَي شناخته شده است. نام واقعي آن دولت اسرون مي باشد. دولت اسرون يا اروحي، در قرن دوم قبل از ميلاد مسيح يعني در سالهاي 131 – 132 ق.م. بوسيله ((اوريا)) نامي تشكيل گرديد و تا سال 242 ميلادي 25 نفر آشوري در اين دولت به سلطنت رسيده اند كه اَبگَر پنجم ملقب به ((اوكما)) (اَبگَر سياه) كه بين سالهاي 4 ق.م. تا م. و براي بار دوم بين سالهاي 13 تا 50 م. حكومت رانده است، معروفيت تاريخي دارد. وي همان پادشاهي است كه طبق روايت، نامه اي به مسيح نوشت و او را به سرزمين خود دعوت نمود
  3. حران كه سلطنت نشين ديگري از آشوريان بود و اين سرزمين در بيست كيلومتري جنوب شرقي اورحي قرار گرفته بود.
  4. در حوالي ديار بكر فعلي در شهر ((آمِد)) كه به آمِديا معروف بود، خود مختاري آشوري ديگري استقرار داشت كه گاهي زير سلطه اورحي بود و زماني بطور خود مختار عمل مي گرد.
  5. در حوالي كرمانشاه فعلي دولت كوچك خود مختار ديگري استقرار داشت كه به دولت خود مختار آراميان معروف بود.
  6. سرزمين ميان دجله و نجد ايران در شمال شرقي تيسفون، به آشوري ((بيت گرمه)) ناميده مي شد و مركز آن شهر كركوك كنوني بود. پادشاهي از كركوك در شورشي كه اردشير بر ضد اشكانيان كرد، با وي همدست شد.
  7. آرساموساتا – پادشاه كوچكي بود كه در فرات عليا قرار داشت و آنتيوخوس سوم سلوكي در سال 211 ق.م. طي جنگي آن را مطيع خويش ساخته است. بنظر مي رسد اين پادشاهي نيز متعلق به آشوريان بوده است.

آشوريان در عصر اوج قدرت امپراتوري خود با اجراي سياست امتزاج نژادها قصد آن داشتند كه همه مردم عالم را به هم پيوند داده و آنان را صاحب فرهنگ واحدي نمايند تا همه با هم در صلح و صفا زندگي كنند. تسامح مذهبي كه قبلاً به آن اشاره شد و تسامح سياسي و اجتماعي و نژادي كه آشوريان پاي بند آن بودند، دلايل قاطعي بشما مي روند كه آشوريان به ايده جهان وطني گرايش كامل داشتند و مايل بودند همه ابناء بشر با هم برادر، برابر و در صلح و صفا زندگي نمايند. اين انديشه آشوريان از يك طرف و اعتقاد به خدايي واحد و مطلق، در تكامل اين انديشه بصورت مذاهب كنوني، زمينه بسيار مساعدي بودند كه مسيحيت را به راحتي پذيرا شوند و آن را يك مذهب ايده آل بدانند. به همين دليل مي توان گفت آشوريان مسيح را همان ناجي ايده آل پنداشتند كه با اعتقادات و ايده آلهاي آنان همرنگ بود لذا با پيدايش مسيحيت در راه پذيرش و ترويج و توسعه و گسترش و تبشير اين بشارت جديد برآمدند.

دكتر اكساندروس اوراهم در مقدمه لغتنامه آشوري – انگليسي خود مدعي است كه تعداد قابل توجهي از حواريون مسيح البته به باستثناي يهوداي خاين، آشوري بودند و اينان از زمان انتقال يهوديان به آشور و آشوريان به فلسطين در اين سرمين ساكن بوده اند. به همين دليل، يهوديان در عصر حضور مسيح اگر چه خود داراي زبان مستقلي بودند و زبان رسمي آن عصر نيز يوناني بود ولي برغم اين مسائل، به آشوري و آرامي تكلم و كتابت مي نمودند. و مسيح نيز با همين زبان تكلم و موعظه مي نمود. اين گفته دكتر اورهام سخت مقرون به حقيقت و قابل قبول مي باشد و مدارك و اسناد و دلايل متعدد ديگري نيز شاهد اين مدعا است.

ضمن باب دوم آيات نه به بعد كتاب اعمال رسولان، در مورد روز پنطيكاست اشاره به مردم ماد، ايلام، پارتها و اهالي بين النهرين مي شود، كه منظور از كليه اين مردم آشوريان مي باشند. و اينان همان آشورياني هستند كه براي بازديد از اقوام آشوري خود كه به علل مختلف در اعصار مختلف به فلسطين و اورشليم منتقل شده بودند در آن ناحيه بسر مي بردند. چون بعد ها در موقع تشكيل و تاسيس كليساها در سرمين هاي: ماد – ايلام – پارت، همه جا با آشورياني برخورد مي كنيم كه در اين نواحي عامل و پيشقدم بشارت مسيح بوده اند. اگر منظور از اين اسامي واقعاً نژادهاي مورد بحث بوده اند، پس چرا براي بشارت مسيح در اين سرمين ها آشوريان پيش قدم بوده اند؛ نه آن اقوام كه در اورشليم روز پنطيكاست بشارت مسيح را دريافت داشته اند؟

همچنين تاييد شده است كه مسيحيت نه از طريق اورشليم بل در انطاكيه پذيرفته و از آنجا رواج يافت. شهر انطاكيه در عصر ظهور مسيحيت داراي جمعيتي بود كه دو سوم آن جمعيت آشوري بود. طبيعي است استقبال اين اكثريت، عامل رواج و توسعه مسيحيت گرديده است.

در روايات مذكور است: ابگر اوكما يا ابگر پنجم، شاه اورحي، نامه اي به مسيح نوشت و اعلام داشت وي را خدا و پسر خدا مي شناسد و به وي ايمان آورده است و از مسيح دعوت كرد به كشور وي سفر نموده و در اورحي اقامت نمايد تا از اذيت و آزار يهوديان در امان باشد. مسيح در پاسخ نوشت موعد رفتن من پيش پدر نزديك است، خوشابحال تو كه مرا نديده، ايمان آوردي.

در قرن اول مسيحيت بر اساس اسناد و مداركي كه يك آشوري پيشرو راه مسيحيت به نام ((مشيخا زخا)) تدوين نموده است، در اربيل، كليساي مسيحيت داير و اين شهر اسقف نشين بوده است. اين هم نشانه ديگري است از اينكه آشوريان اولين مسيحيان بشمار مي روند و آنان اولين كساني بوده اند كه مسيحيت را پذيرا و تعاليم آن را مطابق ايده آل خود تشخيص داده و اساس علمي و فلسفي مسيحيت را بنيان گذاري نموده و آن را تبشير و براي رواج و توسعه آن با دل و جان كوشا بوده اند.

مسيحيان از بدو پيدايش مسيحيت همه جا از طرف امپراتوران رومي زير سخت ترين فشارها بوده اند ولي چون در بين النهرين و سرزمين هايي مانند ادسا – اديابن، به علت وجود خود مختاري و آزادي، اين فشارها عليه مسيحيان اعمال نمي شد؛ لذا در اين نواجي كه مناطقي آشوري نشين بودند مسيحيت با آزادي، تبليغ و توسعه مي يافت واحدي نيز مانع آن نبود.

بر اساس شواهد و اسناد موجود در قرن اول ميلادي مبشريني كه از ادسا و اربيل به طرف شرق آمده اند، مسيحيت را در ايالتهاي جنوبي درياي خزر، مناطق شمالي و غربي و جنوبي ايران رواج داده اند و كليساها و مراكزي در همان قرن اول ميلادي براي مسيحيان ايران بوسيله مبشرين آشوري تا سالهاي 160 ميلادي در پارت، ماد (مدي) و بلخ امروزي انتشار يافته است.

اين دلايل و صدها دليل و سند ديگري قابل ارائه مي باشد كه پيش قدم بودن آشوريان را در پذيرش و تدوين اصول علمي و فلسفي و رواج بشارت مسيحيت ثابت مي كند.

بعد از سقوط امپراتوري سياسي آشوري، دانشمندان آشوري و علوم و تمدن آشوري كلاً در اختيار فرمانروايان ملل و اقوام بعد از آشوريان قرار گرفته اند. و اين مسئله در مورد يونانيان نيز صادق مي باشد، چون اغلب اصول سياسي يونانيان مانند تقسيم بندي هاي سياسي نواحي و مناطق و ايالات و ولايات، عيناً بر اساس همان روش آشوري قرار داشت و دانشمندان آشوري در خدمت حكمرانان يوناني قرار داشتند. براي مثال بروس كه كاهني از اهالي بابل بشمار مي رفت جامع ترين تاريخ عصر باستاني را در سه مجلد، با استفاده از اسناد و سالنامه هاي آشوري و بايگاني دولتي بابل، در سال 290 ق.م. به زبان يوناني تاليف و تدوين نمود. بروس اگرچه يوناني نبود ولي رئيس مدرسه نجوم جزيره يوناني كرس بود. از اين قبيل افراد در حلقه دانشمندان و بنيان گذاران علوم عصر جديد يونانيان يعني علوم و فنوني كه پس از تصرف مصر و آسيا بدست يونانيان و علي الخصوص در مكتب اسكندريه پايه ريزي شدند، تعدادي از دانشمندان آشوري وجود داشت كه ورود به اين مبحث ظريف فعلاً مورد نظر نيست اما هدف اين است كه گفته شود دانشمندان آشوري و دانش بازمانده از عصر آشور مورد استقبال و اقتباس يونانيان قرار گرفته است و آنهم بصورتي بسيار وسيع. اصولاً پس از حمله اسكندر به مصر و آسيا و تصرف اين نواحي و سرزمين ها و استقرار يونانيان در بين ملل آسيايي كه از نظر تمدن و علوم و فنون به هيچ وجه دست كمي از يونانيان نداشتند خواهي نخواهي يونانيان را از حالت داشتن فرهنگ خاص خود خارج و آنان را به طرف انديشه جهان وطني هدايت نمود. اين طرز تفكر در علوم و فنون نيز اثر مستقيم گذاشت و علوم و فلسفه يوناني در اين عصر تحت تاثير انديشه هاي گنوسي و صدها آئين و اعتقاد شرقي، رنگ شرقي يافت و اسكندريه مركز پيدايش و تكوين اين علوم و فنون جديد با رنگ شرقي و انديش جهان وطني بود.

اسكندريه در سال 323 ق.م. بوسيله اسكندر كبير در محل يك شهر مصري به نام ((راكوته)) تاسيس شد، پس از تقسيم اسكندر، مصر سهم بطلميوس سوتر شد و وي اين شهر را پايتخت خود نمود. بطلميوس در اسكنديه يك مركز علمي به نام موسئوم (Museum) بوجود آورد. در مركز علمي موسئوم كتابخانه اي داير شده بد كه اين كتابخانه بوسيله بطلميوس فيلادلفوس (247 – 285 ق.م.) بصورت بسيار وسيعي گسترش يافت و مركز جذب دانشمند گرديد. چنانكه قبلاً نيز ذكر شد يونانيان پس از استقرار در آسيا از حالت يك ملت خارج شده و جامعه اي بين المللي شدند و افكار جهان وطني جاي افكار و انديشه هاي ملي آنان را گرفت. در اسكندريه، تحقيقات با نقد ادبي آغاز شد و اين روش تحقيق رنگ علمي يافت و فلسفه كمافي السابق پيشرفت كرد و تحقيقات در رشته هاي طب، نجوم، رياضيات و ساير رشته ها، جنبه علمي يافت.

اين روش تحقيق و تكامل علوم به مكتب اسكندراني معروف شده است. در ميان فلسفه يونان باستان، فيثاغورث از جمله فلاسفه اي است كه تحت تاثير انديشه هاي شرقي معتقد به جاودانگي روح مي باشد، اين انديشه در اواخر عمر افلاطون مورد توجه اين دانشمند قرار گرفت. فلسفه ارسطو، افلاطون، فيثاغورث و ... در اسكندريه در هم آميخت و با مايه گرفتن از انديشه هاي شرقي و آشوري بازنويسي شد. ((نومينوس)) كه يكي از دانشمنان آشوري قرن دوم ميلادي است، عامل سازش فلسفه افلاطون، فيثاغورت و شرق گرديد. انديشه هاي بارديصان، الهام بخش اين روش سازش افكار فلسفي آشوري و يوناني بود. با تكامل اين روش بازنويسي، مكتب جديدي به نام مكتب فلسفي نوافلاطوني بوجود آمد. پدر اين مكتب نوافلاطوني، شخصي است به نام ((امونيوس ساكاس)) كه اصلاً زاده شرق است، كه در سال 200 م. در روم درگذشت. وي در طول عمر خود 54 رساله تحت عنوان كتاب انئاد (Enneades) نوشت. سومين استاد از بنيانگذاران اين مكتب مردي دو رگه آشوري و يوناني متولد سوريه است، كه نام اصلي وي مليخوس يعني شاه است و بعد ها به باسيليوس و فورفوريوس تغيير نام يافت. انديشه هاي فلسفي بارديصان در وي اثر چشمگيري داشته است. ((تاتيانوس)) يا تاتين، آشوري ديگري است كه در ردش اين مكتب كوشا بوده است. وي در سال 110 ميلادي در آشور متولد و در سال 170 ميلادي در روم وفات يافت. وي همان كسي است كه انجيل ((دياتسرون)) را تدوين كرده است. در رشته طب از سرآمدهاي اين مكتب ((گالن)) يا جالينوس مي باشد كه اساس طب اسكندراني را پايه گذاري كرده است و تاليفات وي بعدا توسط حُنين بن اسحاق و شاگردانش به طور كامل به آشوري و عربي ترجمه و اساس طب شرق و اسلام قرار گرفتند. رياضيات، نجوم و ساير علوم نيز به همين صورت مورد توجه قرار گرفتند. گفني در اين باب زياد و اسامي دانشمندان زيادترند كه از ذكر همه آنها خودداري مي شود. منتهي هدف از بيان اين خلاصه اين است كه تحول و تكامل انديشه بوسيله يونانيان شروع شد و با همكاري آشوريان پيشرفت و تكامل يافت، به مسيحيت نيز ارتباط پيدا كرد. ارتباط اين مسئله با مسيحيت بدينسان انجام گرفت:

            هدف از فلسفه، يافتن كليدي براي نظم طبيعي مي باشد و راه رسيدن به اين كليد، استفاده از علم منطق مي باشد. به همين نحو، راه و روشي كه در علم بكار گرفته مي شد مي توانست در علم الهي نيز مورد استفاده قرار گرفته و راه گشا باشد و اين عامل باعث شد كه مسيحيت با فلسفه و علوم يوناني پيوند يافت. از طرف ديگر، مسيحيت براي برقرار كردن رابطه بين المللي با مردم ساير نواحي جهان مسيحيت، از زبان حاكم يوناني سود جست و اين دو مسئله، عامل گرايش مسيحيت به يوناني مآبي گرديد. ولي دوش به دوش زبان يوناني در شرق اسكندريه، زبان آشوري، نخست آشوري آرامي و سپس آشوري سرياني مورد استفاده مسيحيت قرار داشت.

اصول فلسفي و علمي مسيحيت بر پايه مكتب اسكندراني و فلسفه نوافلاطوني استقرار يافت و اسكندريه، قبله آمال دانش مسيحيت گرديد و اين مركز تدريخ تكامل يافت و مكتب آتن و دانشمندان آن را به خود جلب و در خود مستحيل نموده، بالاخره جانشين آتن شد. منتهي در اين مركز علمي مسيحيت، بعضاً اشكالاتي ايجاد مي شد. مشكلات از اين جا ناشي مي شد كه گهگاهي اين مركز بزرگ علمي در اختيار دانشمنداني قرار مي گرفت كه به اعتقادات شكّ و بت پرستي روي مي آوردند و عاقبت نيز همين امر باعث تضعيف و انحطاط اين مركر گرديد. براي مبارزه با اين عامل مخرب، اول بار ((اوريجانوس)) (185 – 254 ميلادي) يكي از فلاسفه بنيانگذار فلسفه مسيحيت كه با روش التقاطي در تدوين فلسفه مسيحيت عمل مي كرد، از اسكندريه خارج و به فلسطين روي آورد و در قيصريه، مركزي از نوع مركز اسكندريه داير نمود و دانش پژوهان مشرق زمين از هر سو به اين مركز روي آوردند و بعداً اغلب كساني كه در انطاكيه و ساير مراكز مسيحيت استقرار يافتند و دست به ترويج فلسفه و علوم مسيحيت زدند، از تعليم يافتگان مركز قيصريه بودند.

پس از اندك مدتي انطاكيه، سلوكيه، ادسا، نصيبين و ... و بالاخره جندي شاپور و دهها مركز علم و دانش و فلسفه كه به دست مسيحيان شرقي و اكثراً آشوريان داير گرديدند؛ اسكندريه را تحت الشعاع قرار داده و بسان ترمز در مقابل انحرافات و زياده روي هاي آن عمل مي نمودند. اصولاً مراكز علمي مسيحيت شرقي و بين النهرين اصالت، صداقت و صراحت بيشتري نسبت به مراكز علمي غرب بين النهرين مثل قسطنطنيه و اسكندريه داشتند. چون در مراكز مسيحيت واقع در شرق سوريه و بين النهرين و غرب و جنوب ايران، بررسي هاي علمي در مورد الهيات بر اساس ايمان و اعتقاد و بخاطر پيشرفت در جهت حل مشكلات و موضوعات مطروحه در مسايل و موضوعات فلسفي مسيحيت و الهيات انجام مي گرفت و روش پژوهش نير در اين مراكز داراي جنبه استدلالي بود. ليكن در قسطنطنيه و اسكندريه علوم و فلسفه يك نوع شغل دولتي و اداري مي نمود و علي الخصوص الهيات داراي جنبه صوفيانه و رمزي بود. به همين دليل هميشه يك رقابت پنهاني بين انطاكيه و اسكندريه وجود داشت و اغلب در توضيح مسايل و تشريح موضوعات مختلفه لاهوت بين اين دو مركز اختلاف نظرهايي بروز مي نمود. از طرف ديگر فلسفه التقاطي عامل برداشتهاي مختلفي از يك موضوع مي گرديد و در نحوه بيان اصول كلي و جزيي، اختلافاتي بين دانشمندان مراكز مذهبي اين دو طرز تفكر بروز مي نمود و گهگاهي نيز اين اختلافات چنان بالا مي گرفت كه كار به مشاجرت و انشقاق كشيده مي شد. اما برغم برداشتهاي مختلف از مسايل مربوط به لاهوت در مراكز تابع اسكندريه با مراكز مذهبي تابع انطاكيه، هر دو گروه از اين اصل پيروي مي كردند كه راه حل، هميشه بايد بر اساس اصول منطق ارسطو استوار باشد.

مراكز اصلي و عمده مسيحيت، نخست كليساهاي روم و انطاكيه به حساب مي آمدند. سپس كليساي اسكندريه نيز سومين كليساي اصلي محسوب مي گرديد و بخاطر ملاحظات احساي كليساي اورشليم بعنوان سمبل آغاز مسيحيت چهارمين كليساي عمده مركز مسيحيت پذيرفته شد؛ اگر چه عملاً اين كليسا تابع انطاكيه بود. بعدها در شوراي ديني خلقيدون (كالسدون) در سال 451 ميلادي قسطنطنيه نيز بعنوان پنجمين كليساي بزرگ مسيحيت اعلام گرديد. اسكندريه حد شرق و غرب بود. بدين معني كليه كليساهاي واقع در غرب اسكندريه به كليساهاي غربي و كليساهاي واقع در شرق اسكندريه كليساهاي شرقي خوانده مي شدند. اسقف هريك از اين پنج مركز كه رئيس كل اساقفه حوزه كليساي خود بود پاتريارك (Patriarch) خوانده مي شد ولي اين عنوان عملاً تا قرن نهم ميلادي جا نيفتاد. رئيس اساقفه كليساي شرق فرات را كه تابع كليساي انطاكيه بود ((كاتوليكوس)) مي ناميدند كه اين لقب پس از تشكيل و استقرار كليساي ديوفيزيت (كليساي شرق آشوري فعلي) عنوان رسمي پيشواي اين كليسا گرديد.

مسيحيت بر خلاف يهوديت، مبتني بر حفظ و مراعات شعاير و آداب و قواعد ظاهر اخلاقي نبود؛ بلكه ديني بود كه در آن اعتقاد و فلسفه در هم آميخته بود. اخلاق مسيحيت بر پايه اصول عقايد ديني استوار بود و آن اصول عقايد اخلاقي كلاً رنگ فلسفي داشت و اكثر اين اصول و عقايد فلسفي بودند و با عبارات و اصطلاحات علم الهي بيان مي گرديدند. همين فلسفه كه بشدت اساس التقاطي داشت و اينك به صورت يك دين و آيين را يافته بود عامل عمده ايجاد اختلاف بشمار مي رفت.

عامل اصلي اختلافاتي كه در نتيجه آراء آريوس، ديودوروس وائوتوخوس و ديگران در كليسا حاصل شدند، همين فلسفه التقاطي بود. و نتايجي كه در پايان اين اختلاف نظرهاي منجر به مناقشه و مشاجره حاصل شدند، نتيجه بحث فلسفي بود. اما چه در صدر مسيحيت و چه آن زماني كه فرقه هاي متعددي در مسيحيت ظاهر شدند هميشه اين اصل پذيرفته شده است، كه منطق ارسطو وسيله بحث، تحقيق و حل اختلاف مي باشد و اين طرز تفكر موءيد اين حقيقت مسلم است كه مسيحيت يعني فلسفه، و لاهوت مسيحت و فلسفه در هم آميخته اند.