سايه

سايه

در بي كسي...
بايد با سايه صحبت كرد!!!
سال هاست ك كسي نيست
درد بي كسي... 
مي فشارد روحم را
در قفس استخواني جسمم
بغض...
فرياد مي زند در گلويم
بايد با سايه صحبت كرد!!!
اما...
سايه هم
در گوشه اي خاموش است
زانوي غم در بغل دارد!!!
و آرام و بي صدا مي گريد
او نيز ناله از بي كسي دارد
سيگاري نيستم...
اما...
اين روزها... 
چند نخ تير مي كشد
قلب رنجورم...
او نيز...
ناله مي كند از بي كسي!!!


ارديبهشت 93. سرگيس يوسف