انشقاق مسيحيت

انشقاق مسيحيت

                                                                                                    

يكي از بزرگترين بحث هاي فلسفي و لاهوتي كه منجر به مشاجرات بزرگ شد،بيان اعتقادات آريوس بود و ماجرا بدينسان آغاز گرديد كه در سال 318 ميلادي الكساندروس اسقف كليساي اسكندريه ضمن سخنراني براي كشيشان زير دست خود مطلبي بيان نمود كه ظاهراً موضوع ازليّت اقانيم ثلاثه را انكار نمود.اين بيانات،مورد انتقاد يكي از افراد حاضر در جلسه واقع شد.اين شخص زاهدي بود به نام آريوس.انتقادات آريوس از الكساندروس منجر به بيان عقيده اي توسط آريوس گرديد كه به طور مختصر بشرح زير است.آريوس(256-336 ميلادي) اعتقاد داشت،نمي توان منكر شد كه مسيح پسر خدا باشد،ولي اين فرزندي،فرزندي جسماني نمي باشد، بلكه اين فرزندي به طريق فيض و انبثاق صورت گرفته است.انبثاق يعني صدور روح القدس بوسيله اب و ابن و با اين فرض به جنبه الهي مسيح لطمه وارد نمي شود،چون آنچه كه از چيز ديگري بيرون داده مي شود،در طبيعت با آن متفاوت نيست. البته اعتقاد راسخ بر اين بود كه انبثاق در ازل انجام يافته است ليكن آريوس مي گفت صدور ابن از اب مانند صدور معلول از علت است.با اين توضيح پسر از پدر پديد آمده است و شبيه به او است، اما برابر با او نمي باشد.

اين عقيده آريوس موجب تغيير در ذات خداوندي مي شد زيرا مسيحيان معتقد بودند پدر و پسر از ازل بودند لوگوس(كلمه) در ازل از پدر بيرون داده شده و در قـِدم با او مساوي مي باشد.چون به موجب اصول فلسفي علت اولي دستخوش تغيير نمي شود،پس پدر از ازل پدر بوده و پسر نيز از ازل پسر بوده است و پدر و پسر از ازل با هم برابر و مساوي مي باشد،حال آنكه در صورت پذيرش عقيده آريوس مي بايست قبول نمود كه زماني پدر نبوده،سپس زماني پدر بوجود آمده است و آنگاه پسر از پدر صادر شده است و اين اعتقاد،انكار ازليّت اقانيم و كفر مي باشد.مباحثه آريوس و الكساندروس بهمان جلسه ختم نشد و آريوس بشدت شروع به تبليغ اعتقاد خود نمود و اشعاري در زمينه توجيه و تشريح عقيده خود سرود و آنها را بين مردم عادي پخش نمود.كار مباحثه بالا گرفت و الكساندروس،آريوس را از كليسا طرد نمود.ولي اين كار گويا آغاز ماجرا بود و مباحثه و مناقشه در اين زمينه به كليساهاي مختلف كشيده شد.لذا به ناچار شورايي جهت حل معضل در شهر نيقيه تشكيل گرديد.نيقيه در قرن چهارم ميلادي شهر بسيار آباد و بزرگي بود كه در ساحل درياچه اي نزديك قسطنطنيه قرار داشت و اكنون اين شهر به نام ايزنيك ناميده مي شود و روستايي است در استان بورسا در شمال غربي تركيه. شوراي نيقيه در ماه ژوئن سال 325 ميلادي با شركت 300 نفر اسقف از نقاط مختلف امپراطوري روم شرقي افتتاح شد و نماينده كليساهاي ايران در اين شورا اسقفي بود به نام مار يوحنا كه متاسفانه درباره وي اطلاعات اندكي داريم.رياست شورا را قسطنطين امپراطور روم شرقي به عهده داشت و بزرگترين قهرمانان مبارزه و بشارت مسيحيت در سرتاسر جهان در اين شورا شركت داشتند.اگر چه امپراطور تلاش مي كرد كه اختلاف موجود را با مصالحه حل و فصل نمايد ولي بالاخره عقيده آريوس مطرود و رد شد و وي را از كليسا طرد و تبعيد نمودند.عامل بحث هاي عميق فلسفي و لاهوتي در اين شورا شماس جواني از اهالي اسكندريه بنام اتاناسيوس بود كه نظرات فلسفي وي عامل هدايت اعضاء شورا و اتخاذ تصميمات صحيح و اساسي نمود.عقايد اتاناسيوس با عقايد آريوس اختلاف فاحشي داشت.وي معتقد بود: خدا اصلاً از دنيا جدايي ندارد.بلكه در كائنات حضور مطلق دارد و به همه چيز ناظر است.چون خداوند مشاهده نمود مردم اين جهان گرفتار گناه گرديده اند،بر حال زار آنان ترحّم نمود و براي رهايي آنان پسر خود را كه با پدر يكي است،به اين دنيا فرستاد تا جسم بشري را بر خود گرفته و بشر را از قيد و بند گناه برهاند و با خدا پيوند دهد.اتاناسيوس و طرفدارانش متفقاً تقاضا داشتند كه اعتقادنامه اي تنظيم گردد تا اشتباه آريوس اصلاح و يگانگي ذات پدر با پسر ايمان استوار مسيحيت قرار بگيرد. در اين شورا يوسيبيوس قيصراني،مورخ و عالم لاهوت مسيحيت و دوست امپراطور قسطنطين،اعتقادنامه اي تنظيم نمود و آن را براي تصويب در شورا قرائت نمود،ولي شورا پس از استماع پيشنهادات اتاناسيوس،وي را مامور تدوين اعتقادنامه مسيحيت نمود و بالاخره اعتقادنامه تنظيمي اتاناسيوس،به تصويب شورا رسيد و آنچه كه امروز به ((اعتقادنامه نيقيه)) معروف مي باشد، همين اعتقادنامه است.

شوراي نيقيه كه اولين شوراي رسمي مسيحيت بشمار مي رود،با شادي و خوشحالي مسيحيان و شركت كنندگان پايان يافت و منشاء اثرات بسيار مهمي گرديد و مصوبات آن در زمينه هاي مختلف از آن جمله تعيين اناجيل مورد قبول مسيحيت،راه گشاي رواج و پيشرفت مسيحيت و مسيحيان گرديد.اما با از بين رفتن معضل حاصله از بيان اعتقاد بوسيله آريوس،مسيحيت با معضل ديگري مواجه گرديد.اين معضل ناشي از مبحث فلسفي در مورد شخصيت مسيح بود.از اول،اختلاف سليقه و درك مفاهيم فلسفي بين اسكندريه و انطاكيه وجود داشت و اين اختلاف جنبه نژادي هم داشت.اسكندريه حوزه اي متظاهر به يوناني گري بود،در حالي كه انطاكيه برغم استفاده از زبان يوناني بيشتر داراي ريشه شرقي و تا حدود زيادي آشوري بود.در مكتب انطاكيه دو استاد الاهيات بودند كه يكي از آنان ديودوروس و ديگري تئودور بود.اقوالي وجود دارند كه يكي از اين دو دورگه اي آشوري يوناني و ديگري آشوري بوده است.البته نويسنده اين سطور در زمينه اثبات و يا تاييد اين نظر اصرار نمي ورزد،چون اين مساله در اصل قضييه تاثيري نخواهد داشت.بهرحال اين دو عالم الاهيات دانشگاه انطاكيه ضمن تدريس روشهاي فلسفي و پژوهش در زمينه فلسفه لاهوت،روشي را برگزيدند و مسائلي را مطرح ساختند كه اين روش تعليم لاهوت و پژوهش هاي فلسفي منجر به طرح مبحث شخصيت مسيح گرديد.بموجب آراء شوراي نيقيه،مسيح صاحب دو طبيعت بود:طبيعت انساني يا بشري و طبيعت الهي خدايي.تابعيين كليساي اسكندريه مي گفتند:كلمه با ناسوت مسيح،در رحم مريم عذرا متحد شد.متدرع شدن يعني صاحب لباس شدن كلمه ابن مي باشد.يا با عبارتي ساده تر،كلمه با جسد مخلوط و ممزوج شده است.پس مسيح حين تولد از مريم،الهي و ازلي بود.مسيح ناسوت كلي است نه جزئي و همچنين مسيح قديم ازلي است و از قديم اولي مي باشد.مسيح ناسوت كلي و ازلي است،مريم عذرا ناسوت جزئي و از جزئي كلي متولد نشود.پس مسيح از اقنوم قديم متولد شده است.چون كلمه در رحم مريم با ناسوت متحد شد،لذا با اين ترتيب مريم عذرا والده خدا(مادر خدا) مي باشد.بالاخره الم و مصلوب شدن،شامل لاهوت و ناسوت يا كلمه و ناسوت يكجا بوده است.چون اگر اين الم و مصلوب شدن بر يكي از اين دو واقع مي شد،اتحاد كلمه و ناسوت باطل مي شد. اما بر اساس تعاليم اوليه ديودوروس و تئودور كه تعاليم آنان بعداً در مدرسه اِدِسا،تصويب و به طور كلي در انطاكيه و سرزمين هاي شرق فرات مورد قبول قرار گرفته و تكميل شد،گفته مي شد:كلمه متحد شد به جسد مسيح،به صورت تابش آفتاب بر آبگينه يا همچون ظهور نقش در خاتم.اين اتحاد يگانه،از طريق جوهر است.يعني مركّب از دو جنس نيست،بلكه بسيط و واحد است(داراي جوهري واحد است).پسر متولد از پدر است و هنگام تولد پسر،پدر متحد مي شود با جسد مسيح و حدوث واقع مي شود به جسد و ناسوت.پس جوهر مسيح،جوهر الهي و انساني مي باشد كه در پيكر مسيح،متحد گشته اند.خدا و انسان اتحاد يافته اند و اين دو جوهر،دو اقنوم طبيعي مي باشند.جوهري قديم و جوهري محدّث،يعني خداي كامل و انساني كامل و اتحاد قدم،قديم را باطل نساخت و حدوث،حادث را باطل نگردانيد.ليكن هر دو مسيحي واحد و طبيعتي واحد شد.تا زماني كه مسيح ولادت نيافته بود،كلمه در جسم وي وارد نشده بود.پس مسيح هنگام تولد،انساني بيش نبود.بعد از اينكه كلمه در وي حلول كرد،الوهيّت يافت.به همين دليل،مريم عذرا مادر جسم مسيح است و استعمال لفظ مادر خدا درباره ايشان،اشتباه و كفر است.همچنين مصلوب شدن و فوت مسيح،از جهت ناسوت يعني جنبه بشري مسيح بود،نه الوهيّت،زيرا خدا قابل الم نيست.

در سال 428 م،راهبي اهل انطاكيه بنام ((نسطوريوس)) به عنوان پاتريارك قسطنطنيه منصوب شد.وي همراه خود راهبي از مردم انطاكيه را بنام ((آنستاسيوس)) كه از تعليم يافتگان لاهوت تئودور و ديودوروس بود،به قسطنطنيه برد.پس از مدتي كوتاه،آنستاسيوس ضمن يكي از موعظه هاي خود در كليساي جامع قسطنطنيه منكر لقب مادر خدا براي حضرت مريم شد و گفت كه حضرت مريم مادر جسم مسيح است،نه مادر خدا.كليساي قسطنطنيه تحت تاثير مدرسه و كليساي اسكندريه بود،بهمين اين بيان آنستاسيوس،باعث خشم مردم شد و دراين مورد به نسطوريوس شكايت شد.ولي نسطوريوس از آنستاسيوس دفاع كرد و عقيده وي را تاييد نمود.اين كار به اختلاف دامن زد و ساير كليساها نيز از اطراف و اكناف،هر يك به نحوي در اين اختلاف دخالت نمودند و اختلاف آن قدر بالا گرفت كه به ناچار امپراطور تئودوسيوس دوم،شورايي را جهت حل اين معضل،دعوت به تشكيل نمود.شورا در سال 431 ميلادي در شهر افسس تشكيل جلسه داد.افسس يا افسوس،يك شهر قديمي يوناني بود كه در غرب آسياي صغير،نزديك ساحل درياي اژه و در 56 كيلومتري جنوب شرقي ازمير و در جوار دهكده آياسلوغ كنوني قرار گرفته است.شهر افسس در سال 620 ق.م. تاسيس و بناي شهر و معبد معروف آن كه به معبد ((آرتميس)) شهرت دارد،دويست و بيست سال طول كشيد.معبد آرتميس يكي از عجايب هفتگانه عالم بشمار مي رفت و داراي 127 ستون از سنگهاي قيمتي،هر يك به ارتفاع بيست متر بود.اين معبد در سال 356 ق.م. به آتش كشيده شد،ولي بلافاصله به همان شكل سابق،تعمير گرديد.پولس رسول از اين شهر ديدن كرده است و نام اين شهر به كرّات در كتاب اعمال رسولان ذكر گرديده است.معبد آرتميس از سال 300 ميلادي به بعد به علت اينكه معبد شرك و بت پرستي شناخته شد،منهدم گرديد.معروف است كه غار اصحاب كهف در اين شهر قرار دارد.افسس در عصر روميان،كرسي ايالت رومي آسيا گرديد و يكي از مراكز عمده مسيحيت به شمار مي رفت.اين شهر به تدريج رو به انحطاط گذاشت و در سال 1391 ميلادي به تصرف تركان عثماني در آمد و به كلي ويران گرديد و اكنون خرابه هاي معبد معروف آرتميس و شهر،محل حفاريهاي باستان شناسان است.شوراي افسس كه سومين شوراي مسيحيت بشمار مي رفت،برياست ((سيريل)) يا كوريل،بدون اينكه منتظر رسيدن اساقفه آسيا بشود،تشكيل و با اصرار سيريل،نسطوريوس از مقام خود خلع و نظريه ديوفيزيتيسم را در كرد.اساقفه آسيا پس از رسيدن به افسس و اطلاع از ماوقع،نسبت به اين اقدام،خشمگين و جلسه ديگري به رياست يوحنا اسقف اسكندريه منعقد و سيريل و طرفدار مهم وي ((ممنون)) اسقف افسس را از مقام خود معزول نمودند.

هر دو راي براي تاييد امپراطور تئودوسيوس دوم فرستاده شد.امپراطور نخست،عزل سيريل و ممنون را تاييد نمود ولي بعداً تحت تاثير تلقينات اطرافيان خود،سيريل و ممنون را در مقام هاي خود ابقا نمود و نسطوريوس را تبعيد كرد.ولي اختلاف همچنان حل نشده باقي ماند.در سال 344 سيريل فوت نمود و جانشين وي ((ديوسكوروس)) با شدت روش وي را در مخالفت با ديوفيزيتها ادامه داد.اين اختلاف حل نشده،باعث شد كه ائوتوخس رئيس سالخورده يكي از ديرهاي قسطنطنيه،جدال و اختلاف تازه اي بوجود آورد.ائوتوخس مي گفت:آنچه از مريم متولد شد،خدا بود.كلمه از مريم چيزي نگرفت،بلكه بر وي گذر كرد،چنان كه آب از ناودان و آنچه از شخص مسيح در چشم ظاهر شد مانند خيال و صورت است كه در آينه ظاهر شود و الاّ مسيح جسم تن دار نبود.زيرا اتحاد بين كلمه و نفس عاقله،اساس طبيعت انساني را كوبيده است.از اين رو در مسيح،تنها يك طبيعت واحد باقي مانده و آن،طبيعت الهي مي باشد.قتل و مصلوب شدن مسيح نيز بر خيال جسماني واقع شده است،نه بر اصل مسيح كه داراي يك طبيعت و آن هم طبيعت خدايي مي باشد.عده اي از اساقفه با اين نظريه جديد،بشدت مخالفت كردند و بالاخره قرار بر اين شد رسيدگي به اين مساله و رد يا تاييد آن موكول به حكم ((فلاويان)) پاتريارك قسطنطنيه و شوراي ديني محلي باشد.فلاويان تعليم يافته مكتب انطاكيه بود و شخص معتدل و ملايم بشمار مي رفت و علاقه اي به دخالت در اين اختلاف نداشت.ولي به ناچار به اين مباحثه و مجادله كشيده شد.در نهايت پس از بررسي هاي لازم،ائوتوخس عزل و تكفير و نظريه وي مردود شناخته شد.ولي ماجرا به همين جا خاتمه نيافت.ديوسكوروس با مساعدت زن امپراطور حكمي گرفت كه مساله نظريه ائوتوخس مجدداً پس از يك سال مورد رسيدگي قرار بگيرد.در رسيدگي مجدد نيز،شورا عزل و تكفير ائوتوخس را تاييد نمود.ولي ديوسكوروس موفق شد از امپراطور حكمي دريافت كند كه شوراي عالي ديگري براي تعيين تكليف قطعي اختلافات موجود تشكيل شود.اين شورا در سال 449 ميلادي به رياست شخص ديوسكوروس تشكيل شد و وي در اين شورا با خشونت رفتار نمود و به همين جهت هرج و مرج و بي نظمي بر شورا مستولي گرديد.ولي ديوسكوروس براي پيشبرد نظرات خود سربازان دولتي را وارد جلسه نموده و مخالفين را با ارعاب وتدار تسليم نمود.به موجب تصميمات اين شورا،ائوتوخس به مقام سابق خود برگشت و فلاويان از مقام خود منفصل گرديد و ديوفيزيتها تكفير گرديدند.همه كليساها با تصميمات اين مجمع مخالفت كردند و پاپ لئو آن را مجمع راهزنان لقب داد.بالاخره در سال 451 ميلادي شوراي خلقيدون (كالسدون) تشكيل شد و مصوّبات شوراي سال 449 را لغو و باطل اعلام نموده و ديوسكوروس را از مقام خود منفصل نمود و براي بيان اصول ايمان،مقرراتي به تصويب رسانيد كه حد وسط قابل قبولي بشمار مي رفت.منتهي اين امر نيز مورد تاييد عامه كليساها قرار نگرفت و عملا كليساي شرق به سه قسمت تقسيم گرديد:

• كليساي دولتي كه به كليساي ارتدكس معروف شد.

• كليساي ديوفيزيت (دو طبيعتي) كه به كليساي جامع و كاتوليك شرق (نسطوري) معروف شد.

• كليساي افراطي ضد كليساي ديوفيزيت كه بنام كليساي مونوفيزيت (وحدت طبيعت) و يا كليساي يعقوبي معروف شد.

زبان و فرهنگ كليساهاي ديوفيزيت و مونوفيزيت كه حوزه فعاليت آنها از اسكندريه به طرف شرق دجله قرار داشت،زبان آشوري و مراسم اين دو كليسا نيز به همين زبان انجام مي گرفت.كليساي ديوفيزيت كه در قلمروي امپراطوري ساساني قرار گرفته بود،به رغم فشارها و جفاهاي متعدد،رو به شرق توسعه يافت و حوزه نفوذ آن از قرن ششم ميلادي به بعد تا ژاپن رسيد و مظهر عظمت مسيحيت در اين سرزمين هاي وسيع شد و همه جا،علم و معرفت را همراه با ايمان به خدا رواج داد.مركز اين كليسا كه امروزه به كليساي شرق آشوري معروف مي باشد،نخست سلوكيه و تيسفون بود.از اين مركز 25 حوزه مطران نشين كه در سرتاسر قلمرو فعاليت كليسا بوجود آمده بود،اداره مي گرديد.پس از ظهور اسلام،مركز پاتريارك كليساي شرق به بغداد مركز خلافت،منتقل شد.اين كليسا و كليساي مونوفيزيت كه هر دو كليساهاي آشوري زبان شناخته شده اند،بزرگترين رقم راهب،كشيش،خدمتگزار خدا،دانشمند،مراكز مذهبي و علمي را بدون اتّكا به قدرت و امكانات سياسي و اقتصادي دولتها و صرفاً به پشتگرمي ايمان راسخ به خدا به وجود آوردند كه آثار اين خدمات فوق تصور،امروزه در سرتاسر سرزمين هاي واقع بين ژاپن تا اسكندريه،قرار دارند و مويد عظمت و خدمات ارزشمند اين كليساها مي باشند.داستان اين دو كليساي آشوري،داستان مفصّلي است كه اگر به آن پرداخته شود،بقول معروف مثنوي هفتاد من كاغذ شود و در حال حاضر از اين مقال صرفنظر مي كنيم و نوشتن در مورد آن را به وقت مناسب و فرصت ديگري مي گذاريم و مي گذريم.