صوفيا خانگلدي شيرآباد (قاجاريان)

صوفيا خانگلدي شيرآباد (قاجاريان)

صوفيا خانگلدي شيرآباد (قاجاريان)  1911 - 1989

صوفيا در سال 1911 در روستاي شيرآباد از توابع اورميه متولد شد. در كتاب تاريخ ادبيات آشوري، تاليف مرحوم دكتر پيره سرمس، مطلب بسيار كوتاهي در مورد او نوشته شده كه نه فقط به نظر من كه فرزند او هستم، بلكه از نظر كساني كه او را مي شناخت اند، كم و نارسانا است.

اين است كه به خود اجازه مي دهم تا در اين جا گذشته از ترجمه صرف، از احساس و خاطرات خود نيز در اين نوشته سود جويم.

از شبهايي بگويم كه همراه او نشستم و با هم در زوايا و پيچ و خم كوچه هاي زبان شيواي آشوري گشتيم، تا لغتي را كه مناسب طبع بسيار حساس و لطيف او بود بيابيم... از لذتي بگويم كه با هم در "كشف" آن لغت چشيديم، از "خاكستر" بگويم در شعر "قوم يه جونقا" يا "برخيز اي جوان" آن جا كه مي گويد... "بيا خاكستر شويم" زير درخت كهن آشور مدفون شويم، شايد كه باور و باز هم سايه اش را بر ما بگستراند:

ܗܘܚ ܩܛܡܐ ܕ ܒܪܛܢ ܐܝܠܢܐ        ܐܒܕ ܛܠܢܝܬܐ ܥܠ ܐܬܘܪ ܝܡܐ

يا از الفتي كه بين او و "نبو عيسي بي" آهنگساز شهير آشوري وجود داشت، كه چه صادقانه و با صفا در هر فرصتي، دفتر نت به زير بغل، مي آمد... مادر ناز مي كرد كه، نبو، بگذاز جارويم را بزنم... و نبو جارو را از دست او مي گرفت و مي گفت: هر كاري داري به من بسپار... تو، فقط به وزن آهنگ توجه كن و شعر بگو... و مادرم، با طبع بسيار شوخي كه داشت، جارو را از او مي گرفت و با هم كلنجار مي رفتند...عزيزان، آشوريان گرامي، اي تمام كساني كه مادرم، رابي صوفيا را مي شناختيد، شما مي دانيد كه چه ميگويم... هر چند كه خيلي دير است، ولي باز هم گفتن، بهتر از نگفتن است؟!...

نتيجه اين آمدن و رفتنها و "خوراك لوبيا" به خورد خانواده دادن ها، آهنگي مي شد زيبا و كامل، براي گروه "همسرايان نينوا" كه در آن سالها، يكي از بهترين گروه هاي همسرايان تهران به شمار مي رفت.

در مورد گروه همسرايان نينوا، اگر عمري باقي بود به موقع خود، سخن خواهم گفت، ولي اينجا، سخن از "رابي" صوفياست و عشق و شيفتگي اش. او عاشق ايران بود و شيفته اورميه و فرهنگ آشوري، براي خوانندگان غير آشوري لازم است متذكر شوم كه "اورميه" كلمه اي آشوري است كه از دو بخش تشكيل شده:

اور = محل شهر و جايگاه.

ميه = آب

اورميه = شهر حاصلخير يا شهر دارنده آب فراوان شعر زيباي "شبهاي اورميه" نشانگر اين مدعاست.

شبهاي اورميه

آه. شبهاي اورميه چه صفايي دارند،

باد وزان از سوي درياچه،

تنها براي تدفين غم هاي من مي وزد.

براي پاسداري از باغ، در كومه ي خود نشسته،

كتاب تاريخ قومم آشور را مي خوانم،

اورميه،اي مزار تمام تاريخ ديرينه ام.

طعم شبنم نشسته بر انگور خنك صبحگاهي را

هنوز احساس مي كنم،

هرگز نمي توانم سنگ سفيد يادگار تاريخ هزاران

ساله مزار اجدادم را كه در سايه پرشكوه درختان پر ميوه ساكت آرميده اند،

از ياد ببرم.

اورميه، اي مزار تمامي تاريخ ديرينه ام

قسم به صلابت "مارسرگيس"

كه قد برافراشته بر ستيغ كوه،

قسم به سردي آب و زلالي چشمه "سير"

قسم به سفيدي سنگهاي يكدست و خاموش گورستان روستاها،

فراموشت نمي كنم،

اگر بگذرند قرن ها،...

اورميه، اي مزار تاريخ ديرينه ام.

صوفيا خانگلدي شيرآباد قاجاريان

او، دو كتاب از نوشته هاي پدرش "شمشه بسليوس خانگلدي" را كه حدود نيم قرن، خاك مي خورد، به زيور طبع آرست.

اولي "اشعه اميد" نام دارد كه محتوي خاطرات جنگ اول و دومي جهاني است. اين كتاب به شعر سروده شده و بسيار زيبا و ارزنده است.

دومين كتاب، "تاريخ يوسف پسر يعقوب" بود كه به همت وي به چاپ رسيد. هميشه اميدوار بود كه بتواند تمامي كارهاي پدرش چاپ و منتشر كند كه مقدور نشد.

او ذاتاً معلم بود. چندين سال از عنفوان جواني در روستا هاي اورميه به امر تدريس مشغول بود و سپس در مجتمع آموزشي "سوسن" يا حضرت مريم كنوني به تدريس زبان آشوري همت گماشت. زيبا ترين لحظات زندگي اش زماني بود كه با شاگردان قديم اش سر مي كرد. او يكي از فعال ترين اعضاي انجمن خيريه بانوان آشوري "گروه خياطي بانوان آشوري" بود كه مدت 50 سال در تهران سابقه داشت.

يكي دو دوره نيز به عضويت هيات مديره انجمن آشوريان تهران برگزيده شد كه هميشه به اين عنوان مي باليد.

و بالاخره در تاريخ 10 مهر ماه 1368 بعد از يك دوره بسيار كوتاه بيماري به زندگي سراسر تلاش و عاشقانه خود پايان داد. يادش تا ابد در رگ هاي من جاري است...

براي مادرم...

پاييز تو را چون دانه اي در زمين كاشتم،

در بهار،

اميد رستاخيزت را داشتم،

امروز كه تمامي گلهاي عالم،

رنگ و بوي تو گرفته است،

مي دانم كه چه رازي در وجودت نهفته بود...

تو،

عين طبيعت بودي،

و مرگت،

تنها بهانه اي بود براي جاودانگي ات.

دريافتم كه،

رستاخير، تنها كلامي در كتابهاست...

و تو،

وراي هر كلامي...

تنها تويي كه مي ماني، مي ماني، مي ماني...

و تا جهان باقي است...

هم چون "تموز"

با شكوفا شدن طبيعت،

زندگي از سر مي گيري...

تو، بر كائنات پيروز شده اي مادر

پيروزيت مبارك.

فلورا قاجاريان