آشوريان، عامل پيدايش اديان مختلف در رابطه با خداشناسي

آشوريان، عامل پيدايش اديان مختلف در رابطه با خداشناسي

در ميتولوژي آشوري، اعتقاد بر اين بود كه در طبيعت، هر عنصري داراي دو جنبه مي باشد. ذات – جوهر و جسم خارجي. انسان كه مركز اين عناصر مي باشد، داراي جسم و ذات – جوهر يا ساده تر روح مي باشد. اين روح را ((ادمو)) مي خواندند. انسان در بين همه عناصر و اشياء عالم، بيشترين جوهر را داراست و اين جوهر و ربّانيت و خدايي، وي را در بين همه عناصر، داراي بالاترين اعتبار مي گرداند. البته بطور استثناء، عناصري نيز وجود دارند كه كلاً داراي جنبه تقدّس مي باشند؛ مانند الهه مادر كه سمبل توالد و تناسل مي باشد.

براي برقراري رابطه سريع و پايدار با هر عنصر، ساده ترين راه، از طريق جنبه دروني و رواني آن عنصر است؛ چون سر چشمه ذات و جنبه دروني كليه عناصر، واحد مي باشد. اين مسئله دو جنبه اي بودن همه عناصر علي الخصوص انسان از يك طرف، و خصوصيت نور مطلق بودن ((آشور))، خداي فوق خدايان آشور، تدريجاً عامل پيدايش مذاهب و باورهايي گرديد كه به مذاهب معرفت و شناخت معروفند؛ كه در زبان يوناني اين باورها را مذهب ((گنوسي)) Gnossi و يا كلّ آنها را ((گنوستيسيسم)) Gnosticism خوانده اند.

مذاهب معرفت، اعتقاداتي بوده اند كه از اواخر قرن سوم ق.م. تا اواخر قرن سوم م. در بين النهرين و سوريه و فلسطين و سرزمين مصر و يونان رواج داشته اند.

طبق معمول، بعضي از مورّخين و محققين غربي سعي كرده اند منشاء پيدايش اين باورها را يونانيان به حساب آورند، كه اين ادعا قابل قبول نبوده و منشاء و محل تولد اين باورها، بين النهرين و عامل به وجود آمدن آن ها، آشوريان مي باشند. همه اين اديان و مذاهب، مسئله نجات و رهايي بشر را معرفت باطني خوانده اند. اينان معتقد به دو مبداء خير و شرّ بودند كه اساس و منشاء و مبداء خير را نور، معنويت و روحانيت مي شناختند و اساس و آغاز شرّ، فساد و زشتي عبارت بود از تاريكي و ماديّت. چون نور با تاريكي به هم آميخته است، لذا ماحصل اين آميزش، سقوط انسان به اين دنياي مادّي و پست مي باشد. انسان به علت سقوط به اين جهان مادّي و پست و مآلاً تاريكي، از اصل خويش كه نور مطلق، معنويت و ربوبيّت است، به دور افتاده و در اسارت و سرگرداني بسر مي برد. دانش و معرفت است كه اين انسان اسير و سرگردان را به اصل نور و معنويت خويش پيوند داده و از اين فلاكت رهايي بخشيده و نجات خواهد داد. بايد توجه داشت، دوگانگي و ذوجنبتين بودن باور دانش و معرفت، با جنبه هاي دوگانه باور ديگري كه به باور ثنويّت معروف است، اختلاف فاحش دارد. در ثنويّت، خير و شرّ، نيك و بد، نور و تاريكي اصول مسلّم و مطلق جهان مادّي مي باشند و خود اين اصول نيز داراي اساس و منشاء مادي جهاي هستند. ليكن دوگانگي باور معرفت و دانش بر خلاف باور ثنويّت، كشاكش معنويت و ماديّت و روح با جسم است كه بهم آميختن اين دو، عامل اين كشاكش است. والاّ روح و معنويت و نور، خود منشاء ربوبيّت داشته و خداي معرفت، نور محض و مطلق و هستي بخش و هستي آفرين مي باشد كه اين هستي آفريني، عامل خلق موجواتي شده است، كه آن موجودات، علت پيدايش شرّ و سقوط انسان مي باشند. و بالاخره بشر موفق خواهد شد با حمايت و مساعدت نور مطلق و هستي بخش، بر ظلمت و سياهي و ماديّت چيره شده و به منبع نور مطلق بپيوندد و سياهي و ماديّت را نابود سازد.

بيش از يكصد فرقه معرفت و دانش، شناسايي شده اند كه اين فرقه ها عامل دو دسته مي باشند. گروهي از اين فرقه ها، فرقه هاي مكتب بين النهرين و گروهي ديگر فرقه هاي مكتب اسكندراني مي باشند و البته بين فرق هر دو مكتب، فرقه هاي بي نام و فرقه هايي كه بنيانگذاران و موسسين آنها معلوم و مشخص نيست مي باشند، وجود دارد. مسئله تثليث از جمله اصولي است كه مورد قبول همه فرق مذهب اهل معرفت مي باشد و در اين فرق، ثالوث به صورت پدر زندگي، مادر زندگي و فرزند زندگي تجلي مي يابد. از جمله عمده ترين فرق مذهب اهل معرفت، مخصوصاً در قرون بعد از ظهور مسيحيت، ((ديصانيه))، ((مرقونيه)) و ((مانويّت)) مي باشد. فرقه ((ديصانيه)) كه بوسيله ((بار ديصان)) در ادسا (الرُها يا اروحَي) بنيانگذاري شد، تلاشي است براي ايجاد رابطه بين اعتقادات اهل معرفت و باورهاي باستاني آشوريان با مسيحيت. انجيلي نيز بوسيله بارديصان تدوين شده است كه به احتمال قوي اين انجيل جزو اناجيل ارائه شده به شوراي نيقيه بود و در آن شورا، مورد بررسي قرار گرفته است؛ ولي شوراي نيقيه اين انجيل را رد كرده است. خود بارديصان نيز در زمان حيات، از كليسا طرد شد چون عقايد و نظرات وي، مورد قبول نبود و با اسقف ادسا، مباحثات مشاجره آميزي داشته است. اولياي كليسا، وي را عامل ايجاد انحراف در اعتقادات مسيحيت تشخيص دادند.

((ماني)) يكي ديگر از بنيانگذاران فرقه اي از مذهب معرفت مي باشد و همه وي را پيرو شاگرد ابن ديصان شناخته اند. ماني متولد شهر ((كوتي)) در حوالي بابل مي باشد و آثار خود را به زبان آشوري تدوين كرده است. وي خود را ((پاراقليطا) ) معرفي مي كند ولي مسيحيان، وي و نظرات و مذهبش را رد كرده و آنها را ضدّ مسيحيت شناخته اند.

پيروان فرق مختلف مذهب اهل معرفت كه امروزه آنان را به اسم گنوستيكها مي شناسند، به علت نزديكي و گرايششان به مسيحيت، پس از قرن سوم ميلادي بتدريج جذب مسيحيت شدند و عاقبت نيز در مسيحيت مستحيل و بكلّي از بين رفتند. ولي همان ها قبل از مسيحيت، عامل بوجود آمدن صدها مذهب سلك خداشناسي و وحدانيّت در سرتاسر عالم شدند.